خانه ادب پارسی- سعدی خوانی با کیوان ورد ادب پارسی
-
- Education
-
این برنامه به همت جناب محمد مستوفی حقیقی در کلاب هاوس برگزار شده
-
غزل شمارهٔ ۸: ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-8-دیوان-سعدی/1) زاندازه بیرون تشنه ام ، ساقی بیار آن آب را / اوّل مرا سیراب کن ، وآنگه بده اصحاب را2) من نیز چشم از خواب خوش برمی نکردم پیش از این / روز فراق دوستان ، شب خوش بگفتم خواب را3) هر پارسا را کان صنم در پیشِ مسجد بُگذرد / چشمش بر ابرو افکَند ، باطل کند محراب را4) من صیدِ وحشی نیستم در بندِ جانِ خویشتن / گر وی به تیرم می زند ، اِستاده ام نُشّاب را5) مقدار یار هم نَفَس چون من نداند هیچ کس / ماهی که بر خشک اوفتد ، قیمت بداند آب را6) وقتی در آبی تا میان ، دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را7) امروز حالا غرقه ام ، تا با کناری اوفتم / آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را8) گر بی وفایی کردمی ، یَرغو به قاآن بردمی / کآن کافر اعدا می کُشد ، وِاین سنگ دلِ احباب را9) فریاد می دارد رقیب از دستِ مشتاقان او / آوازِ مطرب در سرا زَحمت بُوََد بَوّاب را10) سعدی ، چو جَورش می بری ، نزدیک او دیگر مرو / ای بی بصر ، من می روم ؟ او می کشد قُلّاب را
-
9 گر ماه من برافکند از رُخ نقاب را
https://didarejan.com/شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-9-دیوان-سعدی/1) گر ماه من برافکند از رُخ نقاب را / بُرقع فرو هلد به جمال ، آفتاب را2) گویی دو چشمِ جادوی عابد فریبِ او / بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را3) اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل / وآن را که عقل رفت ، چه داند صواب را ؟4) گفتم مگر به وصل رهایی بُوََد ز عشق / بی حاصل است خوردن مستسقی آب را5) دعوی درست نیست گر از دستِ نازنین / چون شربت شکر نخوری زهر ناب را6) عشق ، آدمیّت است ، گر این ذوق در تو نیست / هم شرکتی به خوردن و خفتن ، دواب را7) آتش بیار و خِرمنِ آزادگان بسوز / تا پادشه خراج نخواهد خراب را8) قوم از شراب مست و ز منظور بی نصیب / من مست از او ، چنانکه نخواهم شراب را9) سعدی ، نگفتمت که مرو در کمندِ عشق ؟ / تیرِ نظر بیفکنَد افراسیاب را
-
غزل شمارهٔ ۶: پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
1) پیشِ ما رسم ، شکستن نبُوَد عهدِ وفا را / الله الله ، تو فراموش مکن صحبتِ ما را2) قیمتِ عشق نداند ، قدم صدق ندارد / سست عهدی که تحمّل نکند بارِ جفا را3) گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی / دوست ما را و ، همه نعمتِ فردوس ، شما را4) گر سرم می رود از عهدِ تو سر باز نپیچم / تا بگویند پس از من که به سَر بُرد وفا را5) خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سرآید / دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را6) باور از مات نباشد ، تو در آیینه نگه کن / تا بدانی که چه بوده ست گرفتار بلا را7) از سرِ زلفِ عروسانِ چمن دست بدارد / به سرِ زلفِ تو گر دست رسد باد صبا را8) سرِ انگشتِ تحیّر بگزد عقل به دندان / چون تأمل کند این صورت انگشت نما را9) آرزو می کندم شمع صفت پیشِ وجودت / که سراپای بسوزند منِ بی سر و پا را10) چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان / خط همی بیند و ، عارف قلمِ صُنعِ خدا را11) همه را دیده به رویت نگران است ، ولیکن / خود پرستان ز حقیقت نشِناسند هوا را12) مهربانی ز من آموز و ، گَرَم عمر نمانَد / به سرِ تربتِ سعدی بطلب مِهرگیا را13) هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را / قُل لِصاحِِ تَرَکَ الناسَ مِنَ الوَجدِ سُکارا
-
غزل شمارهٔ ۴: اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
https://didarejan.com/شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-4-دیوان-سعدی/1) اگر تو فارغی از حالِ دوستان ، یارا / فراغت از تو میسّر نمی شود ما را2) تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ خویش / بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را3) بیا که وقتِ بهار است ، تا من و تو به هم / به دیگران بِگُذاریم باغ و صحرا را4) به جایِ سروِ بلندِ ایستاده بر لبِ جوی / چرا نظر نکنی یارِ سرو بالا را ؟5) شمایلی که در اوصافِ حُسنِ ترکیبش / مجالِ نطق نَماند زبانِ گویا را6) که گفت در رخِ زیبا نظر خطا باشد ؟ / خطا بُوَد که نبینند رویِ زیبا را7) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را8) کسی ملامتِ وامق کند به نادانی / حبیبِ من ، که ندیده ست رویِ عذرا را9) گرفتم آتشِ پنهان خبر نمی داری / نگاه می نکنی آبِ چشمِ پیدا را ؟10) نگفتمت که به یغما رود دلت ، سعدی / چو دل به عشق دهی دلبرانِ را ؟11) هموز با همه دَردم امید درمان است / که آخری بُوَد آخر ، شبان یلدا را
-
غزل شمارهٔ ۲: ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
1) ای نَفَسِ خُرمِ بادِ صبا / از بَرِ یار آمده ای ، مَرحبا2) قافلۀ شب ، چه شنیدی ز صبح ؟ / مرغِ سلیمان ، چه خبر از سبا ؟3) بر سرِ خشم است هنوز آن حریف ؟ / یا سخنی می رود اندر رِضا ؟4) از درِ صلح آمده ای یا خِلاف ؟ / با قدمِ خوف روم یا رَجا ؟5) بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست / بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا6) گو رَمقی بیش نماند از ضعیف / چند کُند صورتِ بی جان بقا ؟7) آن همه دلداری و پیمان و عهد / نیک نکردی که نکردی وفا8) لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد / صلح فراموش کند ماجرا9) تا به گریبان نرسد دستِ مرگ / دست ز دامن نکنیمت رها10) دوست نباشد به حقیقت ، که او / دوست فراموش کند در بلا11) خستگی اندر طلبت راحت است / درد کشیدن به امید دوا12) سَر نتوانم که برآرم چو چنگ / ور چو دفم پوست بدرّد قفا13) هر سحر از عشق دَمی می زنم / روزِ دگر می شنوم بر ملا14) قصۀ دردم همه عالَم گرفت / در که نگیرد نَفَسِ آشنا ؟15) گر برسد ناله سعدی به کوه / کوه بنالد به زبانِ صدا
-
غزل شمارهٔ ۱۱۴- دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
1) دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست / گر دردمند عشق بنالد ، غریب نیست2) دانند عاقلان که مجانین عشق را / پروای قول ناصح و پند ادیب نیست3) هر کُاو شراب عشق نخورده ست و دُرد دَرد / آن است کز حیات جهانش نصیب نیست4) در مُشک و عود و عنبر و امثال طیّبات / خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست5) صید از کمند اگر بجهد ، بوالعجب بُوَد / ورنه چو در کمند بمیرد ، عجیب نیست6) گر دوست واقف است که بر من چه می رود / باک از جفای دشمن و جَور رقیب نیست7) بگریست چشم دشمن من بر حدیث من / فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست8) از خنده گُل چنان به قفا اوفتاد باز / کُاو را خبر ز مشغلۀ عندلیب نیست9) سعدی ، ز دست دوست شکایت کجا بری ؟ / هم صبر بر حبیب ، که صبر از حبیب نیست